محل تبلیغات شما
می‎‌دانم که او به خاطر نمی‌آورد، دخترِ پیرهنِ آبی که آن شب کنارم خوابیده بود را که می‌گویم. همان که سر شبِ پیشِ من آمد و گفتیم و خندیدیم. تماماً شادی بود. از در آمد و روی مبل ولو شد، مانتو و شالِ سرش را گوشه‌ای پرتاب کرد و علی‌رغمِ چهره‌یِ بی‌حوصله‌یِ من – که خودش می‌گفت بیشترِ اوقات بی‌حوصله‌ای – شروع کرد به تعریفِ اتفاقاتِ خوبِ روزش. بعد از گوشی‌اش موزیک پلی کرد و کمی تمرینِ رقصِ غربیِ کلاسیکی که اسمش را نمی‌دانم کردیم.

Don't you ever dream of escaping؟*

Tower of babel has fallen down again

to see through the eyes of an intj

آمد ,– ,روزش ,گوشی‌اش ,پلی ,خوبِ ,کرد و ,آمد و ,شروع کرد ,– شروع ,بی‌حوصله‌ای –

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رُگا